یک مدرسه،یک طناب /منوچهر آقابیگی
اندیشه وهنر معلم
راه معلم: مابایدبرای رسیدن به دموکراسی ازکودکان آغازکنیم،تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است.

منوچهرآقابیگی /خاطره

  دانش آموزی که به آموزگارش درس اخلاق آموخت.

اولین سال خدمتم سال 1366 همزمان بود با شدت گرفتن جنگ ایران و عراق به این سبب بیشتر مدارس آموزگار نداشتند،ویا با تعداد دانش آموزان زیاد و یک آموزگار دایر بودند.

من و دوستم چون میانه های آذرماه جذب آموزش و پرورش شدیم، در نتیجه ما را به دورترین روستا فرستادند که جاده خاکی  داشت و باید نیم ساعتی پیاده روی می کردیم،تا به مدرسه می رسیدیم .

بعد از یک ماه تدریس در مدرسه به ما گفتند چون بیشتر آموزگاران به جبهه رفته اند، یکی از شما باید به روستای دیگری برود.

چون دوستم شهرنشین بود، و با آداب و رسوم روستاییان آشنایی چندانی نداشت ،با مردم این روستا دوست شده بود، وهمچنین از روستای جدید هیچ شناختی نداشتیم، خیال می کردیم ،روستایی دورافتاده تراست؛ پیشنهاد دادم، که من جابه جا می شوم،  خودم روستایی بودم ،می دانستم چگونه با مردم روستا رفتار کنم، تا مشکلی پیش نیاید.

روزی که به روستای تازه رفتم دیدم ،که به به چه روستای جالبی هم جاده شوسه دارد، و هم با شهر کامیاران فقط پنج کیلومتر فاصله دارد،هر چه به دوستم گفتم که شما برو این روستا ، قبول نکرد،و گفت شانس خودت بوده است، اول شما از خودگذشتگی کردی الآن نوبت من است.

به هر حال قانع شدم که در این روستا بمانم ، همچنان که گفتم این روستا چون راه شوسه داشت ، به شهر نزدیک بود با اولین بمباران مردم شهر به روستا هجوم می آوردند ،وتعداد دانش آموزان گاهی به دوبرابر می رسید.

در بین این دانش آموزان دختر کلاس پنجمی بود که نسبت به سنش بزرگ تر نشان می داد، و با وجود این که شهر کمی به آرامش رسیده بود،برخلاف دیگر دانش آموزان شهری مدت زیادی در روستا ماند.

چون در روستانانوایی وامکان پخت و پز نبود، برای معلمان صبحانه می آوردند،البته ما از دانش آموزان مهمان غذا نمی گرفتیم و فقط ساکنین دایمی روستا غذای آموزگار را تهیه می کردند.

مردم روستاهای کرمانشاه به هیچ عنوان قبول نمی کردندمعلمان خودشان غذا درست کنند،براین باور بودند، کسی که مشغول غذا درست کردن شود ،دیگر نمی رسد به دانش آموزان درس بدهد، از طرفی به غرورشان برمی خورد، آموزگاری که به نوعی مهمان روستااست  به حال خود رها شود، و از او پذیرایی نکنند.

شوربختانه مدرسه ی این روستا حیاط نداشت، و از خانه های روستاییان نزدیک پانصد متری دور بود ،هر چند از سر و صدا و قال و قیل روستاییان دور بود، ولی معایبی هم داشت.

یک روز صبح دیدم همراه دانش آموز دختری  که اتفاقا اسم هردونفرشان مریم بود، و  صبحانه آورده بودند. همزمان مریم شهری هم آمده بود؛ظروف و فلاکس را دم در ورودی گذاشته، خودشان با کمی بافاصله ایستاده بودند، ازآنان تشکر کردم،پس از برداشتن وسایل صبحانه در اتاق رابستم.

دانش آموزی که صبحانه را آورده بود با صدای بلند گفت :

اجازه آقا مریم کارتان دارد.

تا برگشتم در سالن را باز کردم دیدم هر دو شان پا به فرار گذاشته اند.

 برگشتم داخل اتاق ،باز در را بستم تا خواستم مشغول صبحانه خوردن شوم، دوباره در زدند، تا در را باز کردم، این بار با سرعت بیشتری پا به فرار گذاشتند، دوباره به اتاقم برگشتم ،هنوز دو لقمه نخورده بودم،که باز درزدند، این بار در حین فرار دانش آموز روستایی گفت آقا مریم امروز به شهر برمی گردد، طناب بازیش را می خواهد.

در آن زمان از نظر ورزشی مدارس روستایی وضعیت خوبی نداشتند، و فقط سالی یک توپ به مدرسه می دادند، که دست دوز شهر پاوه بود و دوام زیادی نداشت.

مریم وقتی به روستا آمد طناب بازیش را با خودش به مدرسه آورده بود، و دخترها زنگ ورزش با آن طناب بازی می کردند.

عصبانی شدم ،سرشان داد کشیدم ،دارید آبرویم را می برید ،چرافرارمی کنید، الآن مردم روستا هزار فکر ناجوربه سرشان میزند.

طناب را آوردم ،و به سرعت خودم را بهشان رساندم و تا  جایی که قدرت داشتم طناب را توی صورت مریم شهری کوبیدم.

او هم طناب را گرفت و با سرعت تمام دو نفری پا به فرار گذاشتند.

ساعت هشت و نیم که کلاس رفتم ،کلی دانش آموزم را سرزنش کردم ،و گوشزد نمودم اگر بار دیگر از این حرکات انجام دهیداز مدرسه بیرونت می کنم.

هنوزچند ماهی بیشترازخدمتم نگذشته بود، و تجربه آن چنانی نداشتم ،فقط می دانستم، روستاییان از کاه کوه می سازند، کافی است ، سوژه ای پیدا کنند ؛تا سال ها لقلقه ی زبانشان شود.

 به ویژه این روستا که به علت تعصب زیاد فقط سه خانواده دختران شان را مدرسه می فرستادند، و تمام دختران بالای دوازده سالشان بدون استثنا بی سواد بودند، ازاین رو با مراجعه به سازمان نهضت سوادآموزی شهر کامیاران در خواست کردم یک خانم از نهضت برای سوادآموزی به این روستا بفرستند، که خوشبختانه این کار را کردند، و چراغ دانش بین زنان و دختران این روستا روشن شد.

 این حرکت مریم سالها درذهنم ماند،زنگ دوم هنگام بیرون رفتن دانش آموزان ، یکی از دخترها گفت :

آقا اجازه هست طناب بازی کنیم؟

گفتم طناب نداریم،مریم امروز به شهر برگشت و طنابش را باخودش برد.

گفت : نه آقا نبردش خودم روی بشکه ی نفت دیدمش.

رفتم دیدم بله ، طناب روی بشکه است.

از رفتاری که با مریم داشتم  به سختی پشیمان و ناراحت شدم.یادم افتاد ،که آنروزازشدت عصبانیت فراموش کرده بودم، در سالن را از داخل ببندم مریم هم از این فرصت استفاده کرده،و طناب را سر جایش گذاشته بود.

تا آخر هفته یکریز خودم را سرزنش می کردم، که چرا این قدر خامی کردم، و این بچه را ناراحت کردم، پیش خودم فکر کردم ،که ظرفیتم از این دختر بچه کمتربوده است.

ازدوست وهمکلاسی اش مریم،آدرس خانه شان را پرسیدم

روز جمعه که به شهر برگشتم ، یک مداد فشاری و خودکار فشاری خوب برایش خریدم، و برای عذرخواهی راهی خانه شان شدم،

شوربختانه وقتی به محله شان رسیدم ،همسایه ها گفتند، بعد از این که به شهر برگشته اند،به این محله نیامده اند، و کسی هم آدرس خانه شان را نمی دانست.

شنبه با این گمان که شاید برای سر زدن به اقوام شان دوباره به روستا برگردند، مداد و خودکار را با خودم به روستا بردم، ولی تا آخر سال خبری ازش نشد.

بعد از امتحانات و اعلام نتایج هدایایی را کع برای مریم خریده بودم،را به دونفراز دانش آموزان مدرسه ی خودم که معدلشان از همه بیشتر بود ،به عنوان جایزه هدیه دادم.

با خودم پیمان بستم دیگر با بچه ها هر چند رفتارشان هم ناشایست باشد مهربان باشم.

منوچهر آقابیگی آموزگار آموزش و پرورش ناحیه یک کرمانشاه 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

شنبه 14 مرداد 1396برچسب:, :: 9:39 :: نويسنده : *** راه معلم ***

مابرای رسیدن به دموکراسی،بایدازکودکان آغازکنیم ////////////// ///////////////
درباره ی سایت

به سایت اندیشه وهنر معلم خوش آمدید.>>>>>>>>>>>> راه معلم : ماناچاریم دموکراسی راازکودکان آغازکنیم. / تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است./ آموزش دموکراسی ازگفت وگو آغازمی شود./کودکان رابایدبه شنیدن حرف همدیگرعادت دهیم/ وجدان بیدار/ پذیرش منطق /تعادل عقل و احساس / پرهیزازمفت خوری / رعایت قانون جمع / برتری منافع جمعی بر منافع فردی / این تفکر که "هیچکس بدون اشتباه نیست."رابایدبه کودکان بیاموزیم. /// اصل ۳۰ قانون اساسی جمهوری اسلامی : دولت موظف است وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد. //// اصل ۲۶ قانون اساسی جمهوری اسلامی : احزاب، جمعیت‏ها، انجمن‏های سیاسی و صنفی و انجمنهای اسلامی یا اقلیتهای دینی شناخته‌شده آزادند، مشروط به این که اصول استقلال، آزادی، وحدت ملی، موازین اسلامی و اساس جمهوری اسلامی را نقض نکنند. هیچ‌کس را نمی‌توان از شرکت در آنها منع کرد یا به شرکت در یکی از آنها مجبورکرد.
تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است ..........
">
تازه ها
نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 62
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 189
بازدید کل : 5701
تعداد مطالب : 169
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1